يک نامه در صندوق پستي دنياي مجازي افتاد عنوانش بود «پيش بيني بحران، از 142 سال قبل». مقصود بحران همه گير اقتصاد غرب است، بحران اعتباري، بحراني که پايه پول و اقتصاد و ليبراليسم و مبناي تفکر کينزي را لرزانده است.
بحراني که ابعاد وحشتناکش مي گويند هنوز ظاهر نشده، اما خواب از مردم غرب ربوده است؛ مردمي که تا به حال خود را سرزنش مي کردند که چرا دو سال قبل به هشدار نوريل روبيني غدکتر دوومف بزرگ شده تهران و درس خوانده در معتبرترين دانشگاه هاي اقتصاد و يکي از چهار اقتصاددان بزرگ امروز جهان عنايت نکردند. و ندانستند که خانه سست و بي بنيان است و هر آن فروريختني. خانه عنکبوت است.
اي ميل خبر مي دهد 142 سال قبل هم يکي ديگر پيش بيني کرده بود بحران را. کارل مارکس. و جمله يي نقل شده بود با ذکر ماخذ از کتاب کاپيتال مارکس.
«سرمايه داران بزرگ تا طبقه کارگر را به خريد کالاهاي مصرفي گران قيمت، خانه و تجهيزات تکنولوژيک معتاد کنند، به آنها فشار مي آورند تا از بانک ها وام و اعتبار بگيرند و بدهکار شوند. تا جايي که اين بدهي ها ديگر پرداختني نخواهد بود. آنگاه اعتبارهاي سوخت شده بانک ها را به سوي ورشکستگي مي برد و چاره يي نمي ماند جز ملي کردن آنها.» خواندن جمله يي چنين آه از نهاد هر کس برمي آورد. پس مرد بزرگ کارل مارکس گفته بود. 142 سال پيش گفته بود و ديده بود پايان کار را.
اما چندان که اين نامه الکترونيکي در فضاي مجازي مي چرخد حيرت ها چندان نمي پايد و ندا درمي آيد کلمات و تعبيراتي مانند «کالاهاي مصرفي گران قيمت» يا «تکنولوژي» متعلق به نيمه دوم قرن بيستم است نه از قرن نوزدهم که مارکس در آن زيست. کشف مي شود اين ترجمه ساختگي کار کساني در سيبري 2008 است نه لندن سال 1867. پس مجله هفتگي تايمز لندن هم خوشمزگي مي کند که «بحران را نه نوسترا داموس نه کارل مارکس و نه گرچو مارکس و نه هارپو و نه حتي چيکو پيش نديده بودند».
ديگري نظر مي دهد که «مرد ريشو اگر پيشگويي مي دانست چرا فروپاشي بلوک شرق و ممالکي با نظام هاي مارکسيستي را نديده بود.» در اين ميانه يک ايراني هم نظري داد. نوشت؛ حتي اگر آن کلمات بديع قرن بيستمي حذف شود به گفته کساني به بزرگي کينز غپيام آور اقتصاد آزادف باز هم مارکس آدم بزرگي است و کاپيتال اولين اثر برجسته در اقتصاد مدرن. حتي اگر گولاک و اردوگاه هاي سيبري و قره قوم صدها برابر از اينکه هستند بزرگ تر شوند و هولوکاست به فراموشي سپرده شود. حتي اگر بنويسند و ثابت کنند استالين چند برابر کشتار هيتلر و چنگيز و مغول آدم کشته است.
جهان را مردان تفکر ساخته اند و مارکس تنها متفکري نيست که آثار تفکرش وسيله قدرت طلبان شده است. آنقدر شده است که بازي استاليني چيزي از بزرگي مرداني که انديشيدند و انديشيدن را ياد نسل ها دادند، نمي کاهد. حتي مي توان از زبان او و انگليس گفت «گرم يادآوري يا نه، من از يادت نمي کاهم». چنان که تاکنون جهان سرمايه داري بارها و بارها خبر از دفن مارکس داده است. هميشه رونق اقتصادي غرب مصادف بوده است با برگزاري مراسم تشييع جنازه مارکس. اما چندي نگذشته خواب شان پريشان شده است چون به صدايي دريافته اند از پشت شمشادهاي براندنبورگ مرد ريشويي با دست هاي کوچک و مغز بزرگ دارد راه مي رود. به نوشته آن ايراني مردان بزرگ جهان، آنها که تمدن ها را ساخته اند کمتر بخت آن داشته اند در به اجرا درآمدن پندارهايشان دخالت کنند.
بيشترين حاصل انديشه شان فرصت قدرت مداري کساني شده که درک و فهم درستي از آنها نداشته اند. ميراث بيشتر مردان تمدن ساز روزگاراني در دستان کوچک آدم هايي قرار گرفته است با زبان هاي دراز. تنها ميراث شاه اسماعيل نابغه نبود که به دست شاه سلطان حسين تاجي شد و بر موهاي فرفري و خاک گرفته محمود قلزائي گذاشته شد. اگر پوستين مارکس تن پوش اروپاي صنعتي شده بود و لنين آن را بر دوش نمي انداخت به قلب موژيک ها در يخبندان دهقاني روسيه نمي برد، اگر ميراث آن مغز بزرگ در ملي گرايي آن گرجي قدرت مدار ضرب نمي شد و از آن سلطنت مطلقه يي به نام ديکتاتوري پرولتاريا به وجود نمي آمد. و اگر چنان ها نمي شد چه بسا جهان امروز جهاني ديگر بود. آرمانخواهان امروز بي الگو نبودند. و دريغ و درد روزان و شبان شان نبود.
نور ببارد بر آرامجايش. نورعلي خان برومند مي گفت ابوالحسن خان ساز خوش نمي زد، شتاب داشت انگار پشت سرش گذاشته بودند، اما تا بخواهي پرويز و مهدي و حبيب و حسين پنجه شيرين دارند و آرشه خوش مي کشند، پس نام ابوالحسن خان جاودان مي ماند، چون پيروانند که به رهروان نام و اعتبار مي بخشند. به اعتبار اين سخن چه بسا از رهروان تفکر جهاني که نام شان نماند و نمي ماند، چون رهرواني نداشتند خردمند.